آنقدر که سردی زمین را حس نکنی
به آفتاب میگویم ملایم بتابد
مهتاب را میگویم روشنتر از همیشه بیاید
باران را خبر میکنم تا خوشبو تر از همیشه ببارد
تمام شهر را جار میزنم که ...
مولایم آمد
ای کوفیان ببینید مولایم آمد
همان که وقتی منتظرش بودم مسخره ام کردید
به تک تک بچه ها شاخه ای از گل نرگس میدهم
تا تداعی کنددر ذهنشان نام مادرت را
ای مولای من اشک شوقم را چه کنم
به یقین نمیگذارد چهره ی ملکوتیت را به وضوح ببینم
هر چند حضورت برایمان کافیست
تمام شهر را میدوم تا نکند کسی بی خبر بماند از آمدنت
فقط....
میترسم
از فکر اینکه تو بیایی و من نشناسمت
که نکند تو بیایی و من در خواب باشم
که نکند قبل از ظهورت بمیرم
ای نور چشمانم قسم به تمام سالهای غیبتت قسم به تمام دردهایی که در این سالها تحمل کردی و دم بر نیاوردی
بگذار ثانیه ای به صورتت خیره شوم
نظرات شما عزیزان: